Quantcast
Channel: تاربلاگ ایلیا »تجربه
Viewing all articles
Browse latest Browse all 2

سبکِ زندگیِ دست‌پختِ ساینسِ تجربی

0
0

یکی از مولفه‌های مهم و بسیار موثر در شکوه و گسترش و عمق یک تمدن، میزان انسجام و هماهنگی میان بخش‌های مختلف آن تمدن است. یعنی تمدنی به واقع واجد خصلت تمدنی است که توانسته باشد میان بخش‌های مختلف خود، انسجام و هماهنگی ایجاد کرده باشد. مبانی هستی شناختی، عقاید دینی و عقلانیت یک تمدن، با نگاه انسان‌شناختی‌ش، با رفتارهای اجتماعی‌ش، با معماری و سازه‌سازی‌ش، با محصولات هنری و ادبی‌ش، با نظام آموزشی‌ش، با ساختار اقتصادی‌ش، با مراوادات خانوادگی‌ش، با گزاره‌های فلسفی و علمی‌ش و …، منسجم و هماهنگ باشد.

فرهنگ به مثابه هوای تنفس

چنین هماهنگی پیچیده‌ای به هیچ طریقی جز گسترش و ترویج فرهنگی عمیق میسر نخواهد بود. فرهنگ نه به معنای سطحی و جزئی‌اش (یعنی هر جور کتاب، تئاتر و سینما) که فرهنگ به مثابه هوای تنفسی حاکم بر افکار و رفتار آدم‌ها و جوامع. با این فرهنگ باید چنین انسجامی را ایجاد و عمیق‌تر کرد. نمی‌شود که دستگاه رسانه‌ای‌ش تجمل و اسراف و اشرافیت را تبلیغ کند، و نظام دینی‌ش مذموم شمارد، بانک‌هایش پول‌پرستی و ربا را تبلیغ کنند و روحانیت‌ش در مذمت نگاه مادی سخن برانند، فرهنگ عمومی انگاره‌های فمنیستی را ترویج کند و آرزو کنیم خانواده مستحکم و جامعه‌ای با حیا و با عفاف داشته باشیم، نمی‌شود که نظام آموزشی مسائل غیر دینی را به بچه‌ها آموزش دهد و انتظار دین‌دار شدن آنها را داشته باشیم، و از این دست مثال‌ها فراوان است.

یکی از مهمترین ابعاد تمدن مدرن غرب، همین تلاش مستمر و گسترده برای انسجام بخشی و هماهنگی در تحولی است که پس از رنسانس شروع شد. تلاشی فراگیر و در سطوح مختلف از تغییر در دین‌شناسی، تغییر در آثار هنری و ادبی، تغییر در نظریات فلسفی، تغییر در نظامات سیاسی و … که به صورت مداوم طی قرن‌ها صورت گرفت. حاصل این هماهنگی خود را در «سبک زندگی» آمریکایی به بلوغ رسانده و نمایان کرده است که برای کلان‌ترین و ریزترین و خصوصی‌ترین مسائل زندگی بشری، مدلی برای رفتار، فکر و عقیده ارائه کرده است. و این مهم را در سطح جهان به مدد رسانه‌های عظیم تبلیغی و هنری گسترش داده است.

علم تجربی عامل بسط ایدئولوژی مدرنیسم

یکی از حیاتی‌ترین و پیچیده‌ترین سطوح ایجاد این انسجام، که تاثیرات بسیار عمیقی هم در رشد هماهنگی و هم در تحمیل آن به جهانیان داشت، ایجاد هماهنگی، سنخیت، و انسجام میان مبانی هستی‌شناختی، انسان‌شناختی و عقلانیت جدید، با نظام ساینستیستی، پیش‌فرض‌ها، آموزش و تبلیغ و روش‌های ساینس (science) بود. یعنی همانگونه که مبانی نظری را در ایجاد آثار هنری و ادبی و اصلاح روابط اجتماعی و ساختارهای سیاسی، به کار گرفتند، آن مبانی را به صورت کاملا عمیق در تفکرات فلسفی منقح و منسجم کردند و در مبانی علوم مختلف آنرا به صورتی کاملا آرام اما عمیق نفوذ دادند. لذا دانشی تولید کردند که نه تنها با سایر بخش‌های تمدنی هم‌خوان بود، بلکه با شتاب فراوان به توسعه‌ی تمدنی غرب انجامید. به واقع با نهایت زیرکی «ساینس» تبدیل به مهمترین ابزار بسط و گسترش ایدئولوژی مدرن گردید.

مهمترین ویژگی و برتری این حوزه این بود که شعارش این بود که : دانش، دانش است و این و آن ندارد! علم همین حقیقت است که هست! یعنی همان قدم اول مخاطب را خلع سلاح می‌کند تا از ذهن نقاد جلوگیری کند. و این یکی از حجاب‌های مضاعف است که جهل مرکبی را فراهم می‌کند. ایدئولوژیک‌ترین مکتب دوران مدرن، شعار خود را مبارزه با ایدئولوژی قرار می‌دهد تا با ایدئولوژیک خواندن رقبا، آنها را از میدان به در کند. یکی از پیچیدگی‌های ساینس نیز دقیقا همین نکته است. با حجم فراوان تبلیغ و در کنارش دستاوردهای تکنولوژیک آن، این تصور را ایجاد کردند که ساینس، همان علم واقعی است. تصوری که علم‌شناسی‌های عمیق نیمه‌ی قرن ۲۰ به بعد، کاملا شعار بودنشان را نشان داد.

ذات ایدئولوژیک علوم مدرن

در حوزه علوم انسانی و اجتماعی که چنین آمیزش و به هم آمیختگی چنان عمیق و گسترده است، که هر پاراگراف از هر کتاب این حوزه را دست بگیرید، با کمی دقت می‌شود ده‌ها پیش‌فرض و مبنای ایدئولوژیک را یافت. و عجیب آنکه در دانشگاه‌های ما اساتید و دانشجویان علوم انسانی چنان تعصب عجیبی بر یافته‌های غربی دارند که نه تنها خود صاحبانشان چنین تعصب و حیرتی ندارند، بلکه حتی در تعصب بر دانش خواندن بلامنازع این یافته‌ها، از دانشمندان علوم طبیعی گوی سبقت ربوده‌اند. چه آنکه دانشمندان پیشتاز و نوآور علوم طبیعی با فروتنی بیشتری به جای دفاع از دانسته‌های خود به جهل‌های خود و اشکالات ساینس اشاره می‌کنند. و این درسی عبرت آموز است که چطور جهالت باعث تعصب و غرورهای عجیب اساتید و دانشجویان تقلیدکار دانشگاه‌های ما شده است. و چاره‌ای نیست جز آنکه با لبخند دست نوازش برسرشان کشیده و آنها را به مطالعات بیشتری در حد دانشجویان سال اولی پیرامون فلسفه ساینس و روش‌شناسی ساینس و اتقان آن رهنمون کرد.

از آغاز رنسانس و با سرعت بیشتر پس از انقلاب علمی قرن ۱۷ و دستاوردهای شگفت‌آور نیوتن و امثالش، یکی از مهمترین تبلیغاتی که ارائه می‌شد، روش ساینس به عنوان تنها روش رسیدن به حقیقت و جدا بودن آن از هرگونه پیش‌داوری و متافیزیک بود. روشی که تجربه و آزمایش هسته‌ی اصلی آن بود که با به کار بردنش می‌شد به صورت مداوم به استخراج شمش‌های طلای حقیقت، بی‌چون و چرا دست یافت.

دستاوردهای تکنولوژیک و موفقیت‌های نظریه‌های مختلف ساینس نیز زمینه روان-جامعه شناختی پذیرش این ادعا را فراهم می‌کرد. اما با گذر زمان و عدم رسیدن به بهشتی که ساینس وعده می‌داد و همزمان تفطن‌ها و بررسی‌های فلسفی عمیق علم‌شناسی که در قرن ۲۰ اوج گرفت، باعث شد هاله‌های مقدسی که پیرامون ساینس ساخته شده بود، کنار برود. از سوی دیگر نمایش تاثیرات فراوان عقاید و مبانی متافیزیکی بر روی دانشمندان بزرگ قرون اخیر در ارائه نظریاتشان و اصرار فراتر از برهان و دلیل بر آنها، نیز دیواره‌ی نقدناپذیری ساینس را شکست.

بحران روش‌شناسی علوم تجربی

بررسی‌های روش‌شناختی نشان داد آنچه دانشمندان در عمل اجرا می‌کنند آن چیزی نیست که خود به طور رسمی اعلام می‌کنند و نه آن چیزی که در تجویز‌های فلاسفه دستور داده می‌شد. ماجرا پیچیده‌تر از چند جمله‌ی دستوری برای روش ساینس بود. و همه‌ی این مباحث در حوزه‌ی علوم طبیعی که پادشاه قلمرو ساینس شمرده می‌شدند، رخ داد. به ویژه فیزیک به عنوان الگوی یک ساینس کامل، در معرض بررسی‌ها قرار گرفت. امکان اثبات نظریه‌ها، دیگر به تایخ پیوسته بود. تنها نظریات باید محتمل‌تر شمرده می‌شدند. دیگر تجربه و مشاهده یقینی نبود. هر مشاهده‌ای نظریه‌بار است. دیگر افسانه‌ی اثرناپذیری تجربه و مشاهده از عقاید فرد، به شکل گسترده‌ای فرو ریخت. نه تنها هیچ مشاهده‌ای در عمل مصون از عقاید دانشمند نبود که اساسا به صورت فلسفی نیز امکان تجربه‌ی جدا از متافیزیک منتفی شد.

کار تا آنجا بالا گرفته است که یکی از ایدئولوگ‌های متعصب و خشونت طلب[۱] لیبرال دموکراسی، یعنی کارل پوپر هم لب به سخن می‌گشاید: «تجربه در علوم عینی بر هیچ ستون پولادینی تکیه نزده است. بلکه گویی کاخ تئوری‌های علمی بر باتلاقی افراشته است، و عمارتی است نهاده بر تیرک‌های فرورفته در باتلاق. بر هیچکس “معلوم” نیست که ته این باتلاق کجاست»[۲]. وی به بررسی مبنای تجربه پرداخته و پس از نشان دادن نظریه‌بار بودن مشاهدات و نکاتی دیگر، این چنین ناامیدانه فصل را پایان می‌بخشد. این فرآیند با ظهور نابغه‌ی شجاع فلسفه ساینس، توماس کوهن و نظریات پارادایمی‌ش درباره ساینس، وارد فاز جدیدی از مباحث علم‌شناسی شد. واقع‌گرایی نظریات تبدیل به رویایی شد که نباید انتظارش را در “واقعیات” کشید. و این روند تا انکار مطلق وجود هرگونه “روش” برای ساینس شد.

مثال‌هایی از پریشانی روش‌شناختی در علوم تجربی

حال مثال‌هایی از فیزیک، اخترشناسی و زیست‌شناسی می‌زنم تا مشخص شود که وقتی در تجربی‌ترین و غیرمتافیزیکی‌ترین بخش ساینس چنین اتفاقاتی می‌افتد، در هنر و حوزه دانش‌های انسانی و اجتماعی، این آمیختگی و تاثیراتش تا چه حد گسترده است.

دکارت فلسفه‌ای مکانیستی از عالم ارائه کرد. حتی اندیشه نیز تفسیری مکانیستی باید می‌داشت لذا متوسل به مخچه شد. اما این نگاه مکانیستی به عالم زمانی فراگیر و یک فرهنگ جاری در عمیق‌ترین بخش‌های تمدن شد که توسط فیزیک نیوتونی تبیین و تئوریزه شد. و به نام “علم” سیطره‌ی مطلق یافت. همان‌گونه که تصور نیوتون از زمان، مکان و جرم، بدون حتی تعریف صریح و مشخص آنها، جاری و ساری شد. نیوتنی که امروز تصویر یک دانشمند بزرگ را در ذهن‌ها دارد، بیش از مطالب فیزیک و ریاضی‌ش، مطالبی درباره الهیات و آیین دینی خود داشت. و بسیاری از مفاهیم علمی‌ش ریشه در اندیشه‌های دینی‌اش داشت[۳]. و اینکه در کتاب مشهور و اصلی فیزیکی خود اصول، فصلی را درباره نقش فرشتگان در اداره‌ی جهان داشت که در نظام آموزشی ساینس، برای دلایل ایدئولوژیک و هماهنگ‌سازی با شعار جدایی ساینس از دین، کاملا سانسور شده است. و البته این‌گونه سانسور نصیب کتب باقی اندیشمندان بزرگ هم شده است.

حتما داستان اعتقاد شدید انیشتین به اصل علیت و مخالفتش با نظریه کوانتوم را شنیده‌اید. چنان بر موضع‌ش اصرار می‌کرد که چندین مساله پیچیده را برای نشان دادن غلط بودن کوانتوم طرح کرد. هر چند وقت هایزنبرگ و دیگران را بسیار صرف کرد، اما آنها حلش کردند. اما انیشتین باز مایوس نشد. تا اینکه بوهم، توانست نظریه‌ی کوانتوم را چنان بازسازی کند که در فرمول و تبیین شواهد، معادل با قرائت کپنهاگی باشد اما در مبانی کاملا پایبند اصل علیت.

بازگردیم به دوران شروع اخترشناسی جدید؛ کپرنیک فیثاغوری مشرب، دوباره ایده‌ی خورشید مرکزی را از عمق تاریخ زنده کرد. اما با آنکه برهانی برای واقعی انگاری ایده خود نداشت اما قدسیت آتش برای او باعث شد چنین ایده‌ای را طرح کند. او همه‌ی این‌ها را علیه سنت علمی آن دوران، با وجود خیل عظیم انتقادات علمی و شواهد تجربی ناقض ایده‌ی او، طرح کرد و همچنان بر آن اصرار ورزید. گویی از آرزویی برای ساده‌کردن چرخش آسمان‌ها حول گوی آتشین سخن می‌راند. که البته نسخه او چندان هم از نظام بطلمیوسی ساده‌تر نبود. و گالیله چه تحسین فراوانی از این ایستادگی علیه شواهد علمی کرده است! و این روند با تیکو براهه‌ و علایقش به اسرار و جادوها و کپلر و طالع‌بینی و عشق عرفانی‌اش به کشف روابط ریاضی ادامه یافت[۴].

در دوران اخیر نیز اخترشناسی شامل بحث‌های فراوانی است که به خوبی نمایانگر درگیری عقاید متافیزیکی دانشمندان است. به خصوص با رشد ابزارها و پی بردن به بی‌کرانگی جهان و حجم عظیم مجهولات، این موضوع بیشتر خود را نشان می‌دهد. آغاز جهان و نوع موضع‌گیری‌ها در قبال آن به وضوح می‌تواند نمایشگر اعتقاد یا عدم اعتقاد دانشمند به خالق باشد. اصرار غریب کیهان‌شناسان ملحد برای گریز از پذیرش آغاز جهان و تلاش‌های شکست‌خورده‌شان -حتی به قیمت زیر سوال بردن قوانین فیزیک- به خوبی رسوخ مستقیم عقاید متافیزیکی را نشان می‌دهد[۵].

بحث‌های جاری در زیست‌شناسی نیز بسیار جای تامل دارد. این ژن چیست که روزمره همه از آن استفاده می‌شود؟ چه اثری بر انسان دارد؟ اصلا وجود دارد؟ حتی قائلان به وجودش نیز توافقی بر تعریفش ندارند. آیا ژن مانع اختیار و آزادی بشر نیست؟ طرفین بیشتر بر مبنای علایق متافیزیکی‌شان دست به انتخاب می‌زنند. این بحث درباره نظریه «تغییر» داروین به شکل بارزتری وجود دارد. به ویژه که نکته‌ی اصلی نظریه‌ی او، قائل شدن و اعلام بی‌هدفی در «انتخاب طبیعی» است. نظریه‌ای که انواع بخش‌هایش فاقد اثبات و برهان جدی‌اند. نه از نوع فلسفی – منطقی و نه تجربی. اما علت اصلی جنجال بر سر این نظریه‌ بیشتر از همه بخش‌هایش، همین پوچی و انکار هدفداری است. حتی خود داروین نقش نظریه‌اش را تنها تبیین‌گر بعضی مسائل، می‌داند. همان نقشی که اتر برای فیزیک ایفا می‌کرد! و جالب‌تر آنکه لفظ انتخاب طبیعی که گویی از وجود انتخاب‌گر سخن می‌گوید با این بی‌هدفی در تضاد است. و قطعا ترجمه evolution به تکامل یک ترجمه‌ی کاملا ایدئولوژیک بوده است. چه لفظ انگلیسی بیش از تغییر و به خصوص جهت آن، چیزی نمی‌گوید. اما تکامل در خود مفهومی از پیشرفت را نیز دارد که باز با هدفدار بودن در تضاد است. سوال‌های فراوان درباره این نظریه بی‌برهان، آنرا تنها به میدانی برای انتخاب براساس علایق متافیزیکی بدل کرده است[۶].

مبانی متافیزیکی علوم تجربی

در همه مثال‌های فوق که فقط اشاره‌ای شد و هزاران مقاله و تحقیق در کل حوزه ساینس شبیه‌ش را می‌توان انجام داد، نشان از تاثیر مبانی متافیزیکی بر ساینس و از سوی دیگر نوع نتایج متافیزیکی‌ای که فرد با پذیرش هر نظریه، به آن تن می‌دهد، بود. یعنی با پذیرش یک نظریه، لاجرم الزامات جامعه‌شناختی، فلسفی، متافیزیکی و … را –آگاهانه یا ناآگاهانه- می‌پذیرید. یا اگر نپذیرید باید با قربانی‌کردن انسجام به رفتارهای دوگانه و مشوش دست زد و زندگی برزخی داشته باشد. به ویژه که خیلی مبانی متافیزیکی حوزه‌های گوناگون ساینس به صورت ناخودآگاه در عقاید افراد رسوخ می‌کند و بدتر آنکه با خیال “علم” بودن آنها، کاملا تسلیم می‌شود و با تعصب کورکورانه و تقلیدی از نقد و اصلاح آن دست برمی‌دارند.

علوم تجربی پایه‌ای برای سبک زندگی مدرن

آری! ساینس تجربی، یکی از عوامل اساسی ساخت یک سبک زندگی خاص است. این «مجموعه‌ی فعالیت‌های فکری بشر مدرن»، تصوری از عالَم را در ذهن انسان شکل می‌دهد که به عقاید، رفتارها و در نهایت سبک زندگی او جهت می‌دهد. و زمینه پذیرش سبک زندگی مدرن را فراهم می‌کند. جهانی که من و شما تصور می‌کنیم از اتم‌ها و الکترون‌هایی تشکیل شده است که وجودشان ثابت نشده است، دنیایی که پر از خلاء است، جهانی که توسط نیروهایی هدایت می‌شود که نه دیده می‌شود و نه ثابت شده‌اند، جهانی که به صورت کاملا مکانیکی کار می‌کند و با دانستن شرایط اولیه و قوانین، آینده‌ی حتمی‌ش را می‌توان پیش‌بینی کرد، دنیایی که انسان را موجود حقیری تصویر می‌کند که در گوشه‌ای دور افتاده از هستی بی‌کران، تنها و بدون هیچ یاوری افتاده است، دنیایی که باید هر چه می‌توانی تسخیر کنی و در مدت کوتاه عمر رفاه و زندگی لذیذ فراهم کنی، جهانی که انسان با سایر حیوانات هیچ فرق خاصی ندارد، دنیایی که بی‌هیچ هدفی به پیش می‌رود تا نابود شود و…؛

آری! ساینس در ذهن ما عالَمی را شکل می‌دهد که الزامات خاص خود را دارد. تصویری که با جهان تصویر شده توسط دین اسلام، جهانی که انقلاب اسلامی نویدش را می‌دهد، تمایزات اساسی دارد. لذا وقتی ما در دبستان‌ها، دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها ساینس را به افراد می‌آموزانیم، بی‌آنکه بدانیم و بدانند، این فرهنگ و این نگاه را کم و بیش به آنها منتقل می‌کنیم. و این باعث آغاز دو گانگی و تضاد با فرهنگ دینی ناب می‌شود. افراد گوناگون بنا به شرایط و روحیاتشان سمتی از این دوگانگی را تقویت می‌کنند. و البته بندگان صالح خدا خود را رها کرده، و به حیات طیبه می‌رسند.

اما این دوگانگی مزمن زمانی حل خواهد شد که انقلاب اسلامی، تمدنی منسجم در همه‌ی حوزه‌ها را شکل دهد. تمدنی که نیاز به نرم‌افزاری برای همه‌ی ساحت‌هایش نیاز دارد، علمی که بر اساس آن همه‌ی حوزه‌های زندگی را سامان بخشد، فرهنگی که سبک زندگی واقعی را برای یک جامعه مسلمان انقلابی فراهم آورد. در شروع شناخت این صراط هستیم. راه بسیار است هنوز.

پی‌نوشت:
۱. وقتی صراحتا و بی‌هیچ شرمی وی در آثار و مصاحبه‌های -حتی اواخر عمرش- از نابود کردن مخالفان بنیادی لیبرال دموکراسی و صدور دموکراسی با کروز سخن می‌گوید، چنین لقبی بسیار محترمانه و مسامحه‌گرایانه است
۲. کارل پوپر، منطق اکتشاف علمی، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۱۴۲
۳. ادوین آرتور برت، مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، انتشارات علمی و فرهنگی، فصل ۷، صص ۲۰۳ به بعد
۴. آرتور کستلر، خوابگردها، انتشارات علمی و فرهنگی، بخش سوم و چهارم
۵. تفصیل: ایان باربور، اخترشناسی و آفرینش، فصلنامه ذهن، شماره ۲۵، بهار ۸۵
۶. هادی صمدی، مروری بر فلسفه زیست‌شناسی، فصلنامه ذهن، شماره ۱۹، پاییز ۸۳

منتشر شده در نشریه پنجره ۱۱۹ و تریبون مستضعفین


Viewing all articles
Browse latest Browse all 2

Latest Images

Trending Articles





Latest Images